چند وقت پیش بودبهم خبر دادن که یه مسابقه ی بزرگ مقاله نویسیه....و بهم پیشنهاد دادن که شرکت کنم! من هم اومدم با چندتا از دوستانی که سر رشته داشتند در این زمینه مشورت کردم ولی نتیجه ای حاصل نشد....
پس از اندیک وقت گذاشتن و تفکر...با شادی یه مقاله ای تهیه و تنظیم کردیم و برای مسابقات ارسال کردیم!
دیروز با من تماس گرفتن و گفتند که امشب برنامه ی اعلام نتیجه اس...!
راس ساعت 7 با شادی به همون مکان منظور که یه سالن سینما بود رفتیم، تا می شد و توانسته بودن....برنامه های بی خود و بی ربط گذاشته بودن!
کم کم داشت خوابم می گرفت که یکی از بچه های تدارکات بهم زنگ زد و گفت: گل پسر، برای شام امشب 3 تا گوسفند سر بریدیم و کباب کردیم....اونم چه کبابی! پا شو بیا تو غذا خوری چندتا سیخ بخور!
منه شکمو هم رفتم....جای همتون خالی! واقعا عجب کبابی بود! در حال خوردن بودم که شادی زنگ زد و گفت: زود بیا...می خوان اعلام نتیجه بکنن!
منم 2 تا سیخ کباب گرفتم دستم و با عجله رفتم طرف سالون! تا در رو باز کردم نزدیک بود سکته کنم!
اخه تا در را باز کردم دیدم که مجری برنامه_اتفاقا دختر عموم بود_ داشت می گفت:
و جایزه ی نفر برتر رشته ی مقاله نویسی، گل پسر و خواهر گرامیشون، شادی....!
من همین طوری جفت کرده بودم! باورم نمیشد! چند بار مجری اعلام کرد ولی من حتی نمی تونستم از جام تکون بخورم!بعدش خانوم مجری شیطنتش گل کرد و گفت:
بله مثل اینکه گل پسر دم درب ورودی خیلی سرشون شلوغه! برای اینکه دست از خوردن برداره و تشریف بیاره روی سن یه کف مرتب به افتخارش بزنید....!
همه برگشته بودن منو نگاه می کردن و می خندیدن! منم خیلی ریلکس داشتم کباب می خوردم و اصلا نمی دونستم در اون موقع چیکار کنم! خلاصه شادی اومد و دستم رو گرفت و بازور برد بالا....
هنوزم تو کفم!
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5