عرض سلام و ادب!! این روزها روز شادی و سروره! لذا یه خاطره ای از زمان دانشجویی خودم گذاشتم یکم حال کنید و صراحتا میگم که اگه از داستان چیزی متوجه نشدید مسله ای نیست! چون به خاطر مسایل امنیتی خیلی از مطالب رو سانسور میکنم!
فک کنم سال 87 پاییز ترم 4 بودم! اوج جوانی و شادابی و نشاط!!!!
یک استادی داشتیم مسن و با موهای جو گندمی و از اون خر پولها مثل خودم! خیلی پا کار بود! یعنی خیلی حال می داد و امار می داد!!!
مثلا میگفت هادی نامردید اگه جشنی چیزی بود منو خبر نکنید! خیلی هم با من جور بود! چون که حتی از قبل از دانشگاه هم میشناختمش!!! بهم گفته بود که نگران نمره نباشم من هم تا می تونستم سر کلاسش......
اره!!!! یادمه یکبار من و نامدار و 3 تا از دخترها تصمیم گرفتیم که نقطه چین بازی کنیم!
من یه خودکار سیاه اون هم قرضی از یکی از بچه ها گرفتمو و نامدار هم با خودکار سبز!!! دختر خانوم ها هم که ماشالا کیفشون پر از خودکار های رنگی!!!
شروع به بازی کردیم کاغذ بود که از این ور کلاس می رفت اون ور کلاس و بر می گشت! استاد هم گرم تدریس!!!
یکبار که کاغذ او.مد طرف ما نامدار به جای یکی از دخترا که اسمش آیدا بود_ از اون دختر های پاچه پارها_ با خودکار ابی یه خط کشید و کاغذ رو فرستاد رفت!!!
آیدا خانوم وقتی که دید خیلی ناراحت شد و خیلی یواش گفت: کدوم ............ ی بود؟؟؟؟
من تعجب کردم که استاد شنید!!! برگشت طرف ما و رو کرد به آیدا!
گفت: خانوم رضایی! چرا ناراحت می شی؟؟؟ خب بذار نامدار هم یه 2تا جات بذاره..............!!!
خلاصه کلاس رفت رو هوا.... نامدار از روی خجالت مجبور به ترک کلاس شد و.....
کلا بقیه اش رو نقدا سانسور میکنم!
اگه می خوای بازم ارسال کنم برو توی نظر سنجی شرکت کن!
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2