کاش استکان خاطره هایم را در حوض فراموشی نمی شستم و روزگار جوانی را به غفلت نمی گذراندم
کاش قداست زندگیم را به نجاست معصیت آلوده نمی کردم و خود را بیشتر از دیگران دوست می داشتم
فراموش کرده ام که باید خودم را بیشتر از دیگران دوست بدارم.
آه چقدر غریبم کسی صدای غربتم را پاسخ نمی دهد؟؟/ و باز هم نفس و هوی و هوس طناب دار مرا مهیا کرده و سر بی گناه وجدانم را به دار شیطان سپرده است.
انگار کسی از درونم مرا نمی خواند رقص شیطان و مرگ وجدان میدان سیاست روحم را به باتلاق هولناکی تبدیل کرده است که حتی فرشته نجات نیز جرات حضور را ندارد.
و در آخر همه را حساب کردم اما از تو که کل حسابی غافل شدم . تو که حاضری و غیبتی نداری . نه نوری تو را روشنتر می کند و نه تاریکی تو را مخفی . پس مرا دریاب و تمام شهواتم را در کاسه از شراب بندگی و نوکری به زور در حلق بی تقصیرم بریز باشد تا من نیز روزی آدم شوم و پاسخ حسن نیتت را بدهم و فریاد
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0