عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



امضــــــــــــــا نمی دم، انگشت می زنم! راستی این ای دی منه هر کس مایل بود ادد کنه‎: sniper.yazdani

نظرتون درباره ی این وبلاگ چیه؟؟؟؟


آمار مطالب

:: کل مطالب : 286
:: کل نظرات : 1921

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 13

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 50
:: باردید دیروز : 14
:: بازدید هفته : 136
:: بازدید ماه : 2013
:: بازدید سال : 5688
:: بازدید کلی : 48542

RSS

Powered By
loxblog.Com

کاخ شیشه ای
چهار شنبه 10 آبان 1398 ساعت 20:53 | بازدید : 666 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

 

با آنکه

 

تمام ساعت های جهان

 

با قلب من تنظیم می شوند

 

اما

 

تلنگری برای فروپاشی این کاخ شیشه ای

 

کافی است!

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آخرین پست
سه شنبه 9 آبان 1398 ساعت 16:22 | بازدید : 700 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

به نام خدا

عرض سلام و ادب!

امروز میخوام به عنوان آخرین پستم در این وبلاگ دوباره یه خاطره ای از دوران دانشجویی خودم براتون تعریف کنم!

....سالها پیش که ما دانشجو بودیم یه گروه 8 نفره تئاتر تشکیل داده بودیم که متشکل بود از:


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
یادش بخیر و گرامی!
دو شنبه 8 آبان 1398 ساعت 23:14 | بازدید : 632 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم  
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم؟!
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده ایم

از آخرین عکس های زنده یاد قیصر امین پور

شادی روحش صلوات


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دوست واقعی...
دو شنبه 8 آبان 1398 ساعت 11:47 | بازدید : 662 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

 

ازکسانیکه از من مـــــــــــتنفرند سپاسگزارم


آنها مرا قویتر میکنند

از کسانیکه مرا دوســـــــــــــــــــــت دارند ممنونم


آنان قلب مرا بزرگتر میکنند

ازکسانیکه مرا ترک میکنند متشـــــــــــــکرم

01010101
 

آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست

از کسانیکه با من مـــــی مانند سپاسگزارم

 


آنان به من معنای دوست واقعی را نشان میدهند...

قالب ظالم

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بلاتکلیف
دو شنبه 8 آبان 1398 ساعت 11:37 | بازدید : 648 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

 

همه شده اند سگ و گربه

اما کدام؟کدام؟

لااقل بگو تو کدامی

که من تکلیفم را بدانم!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
...لیلای من...
یک شنبه 7 آبان 1398 ساعت 19:9 | بازدید : 683 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

بچه بودیم یکی صدا زد،داداشی میای بازی کنیم بعد بازی گفت:

تو بهترین داداش دنیایی،دانشگاه رفتیم گفت:

تو بهترین داداش دنیایی،ازدواج کرد و رفت بازم بهترین داداش دنیا شدم،

او مرد زیر تابوتشو گرفتم به خودم گفتم اگه زبون داشتی

بازم میگفتی بهترین داداش دنیایی،اما بعد دفترخاطراتشو نگاه کردم،

نوشته بود:عشقم بودی اما از ترسم میگفتم:بهترین داداش دنیایی!

 

 

متاسفانه اونی که می گفت دوستت دارم هم گذاشت و رفت....


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خاطره ی دانشجویی!!
شنبه 6 آبان 1398 ساعت 16:42 | بازدید : 669 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

عرض سلام و ادب!! این روزها روز شادی و سروره! لذا یه خاطره ای از زمان دانشجویی خودم گذاشتم یکم حال کنید و صراحتا میگم که اگه از داستان چیزی متوجه نشدید مسله ای نیست! چون به خاطر مسایل امنیتی خیلی از مطالب رو سانسور میکنم!


فک کنم سال 87 پاییز ترم 4 بودم! اوج جوانی و شادابی و نشاط!!!!

یک استادی داشتیم مسن و با موهای جو گندمی و از اون خر پولها مثل خودم! خیلی پا کار بود! یعنی خیلی حال می داد و امار می داد!!!

مثلا میگفت هادی نامردید اگه جشنی چیزی بود منو خبر نکنید! خیلی هم با من جور بود! چون که حتی از قبل از دانشگاه هم میشناختمش!!! بهم گفته بود که نگران نمره نباشم من هم تا می تونستم سر کلاسش......

اره!!!! یادمه یکبار من و نامدار و 3 تا از دخترها تصمیم گرفتیم که نقطه چین بازی کنیم!

من یه خودکار سیاه اون هم قرضی از یکی از بچه ها گرفتمو و نامدار هم با خودکار سبز!!! دختر خانوم ها هم که ماشالا کیفشون پر از خودکار های رنگی!!!

شروع به بازی کردیم کاغذ بود که از این ور کلاس می رفت اون ور کلاس و بر می گشت! استاد هم گرم تدریس!!!

یکبار که کاغذ او.مد طرف ما نامدار به جای یکی از دخترا که اسمش آیدا بود_ از اون دختر های پاچه پارها_ با خودکار ابی یه خط کشید و کاغذ رو فرستاد رفت!!!

آیدا خانوم وقتی که دید خیلی ناراحت شد و خیلی یواش گفت: کدوم ............ ی بود؟؟؟؟

من تعجب کردم که استاد شنید!!! برگشت طرف ما و رو کرد به آیدا!

گفت: خانوم رضایی! چرا ناراحت می شی؟؟؟ خب بذار نامدار هم یه 2تا جات بذاره..............!!!

خلاصه کلاس رفت رو هوا.... نامدار از روی خجالت مجبور به ترک کلاس شد و.....

کلا بقیه اش رو نقدا سانسور میکنم!

اگه می خوای بازم ارسال کنم برو توی نظر سنجی شرکت کن!


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
انتظار...
جمعه 5 آبان 1398 ساعت 21:35 | بازدید : 703 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )


انتظار...

 

به انتظارت به دریامنگرم......

پس کی میایی؟؟؟

 

تقدیم به ارزو ی عزیزم که با وجودش آرامش هستی رو دوباره به من بخشید!


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
یا اباصالح!!!
چهار شنبه 3 آبان 1398 ساعت 20:42 | بازدید : 686 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

یا ابا صالح مددی مولا یا ابا صالح مددی مولا  یا ابا صالح مددی

همه جا بروم به بهانه ی تو

که مگر برسم در خانه ی تو

همه جا دنبال تو میگردم

که تویی درمان همه دردم

یا اباصالح مددی

یا اباصالح مددی مولا  یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی

نشوم به جز از تو گدای کسی

نروم به درت به هوای کسی

که تو لیلای منه مجنونی

همه ی هست منه دلخونی

یااباصالح مددی

یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا یا اباصالح مددی مولا

 

التماس دعا


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خرید لوازم ارایش!
دو شنبه 1 آبان 1398 ساعت 18:1 | بازدید : 713 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

عرض سلام و ادب!!

با اجازتون امروز یکی از بچه ها یه حرفی زد که من یاد یه خاطره ی خیلی زیبا اوفتادم!!!

خب دیگه برید بخونیدش!!

 

 

چند وقت پیش اون موسسه ی  اموزشی که توش کار میکردم تصمیم گرفت که مدرس ها رو چه خانوم و چه اقا یه اردو 4 روزه ی قم و جمکران و تهران ببره! خلاصه این خاطره مربوط میشه به شهر تهران..... !!!


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...