عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



امضــــــــــــــا نمی دم، انگشت می زنم! راستی این ای دی منه هر کس مایل بود ادد کنه‎: sniper.yazdani

نظرتون درباره ی این وبلاگ چیه؟؟؟؟


آمار مطالب

:: کل مطالب : 286
:: کل نظرات : 1921

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 13

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 103
:: بازدید ماه : 719
:: بازدید سال : 2051
:: بازدید کلی : 44905

RSS

Powered By
loxblog.Com

سرویس بهداشتی!!!
جمعه 17 اسفند 1398 ساعت 23:1 | بازدید : 570 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

سلام!

خاطره ی که برای امشب در نظر گرفتم مربوط به دوران دانشجویی بنده می باشد! ایشالا که مورد عنایت قرار بگیره!

یه اصطلاح رایجی بین 4 نفر از دانشجو های کلاسمون رایج شده بود...هر وقت کسی عطسه می کرد...سرفه می کرد و....سریعا هر 4 نفرمون همزمان می گفتیم:جــــاش

حالا علت استفاده از این اصطلاح هم جریان مفصلی داره که در فرصت آینده براتو تعریف می کنم!

روز اولی که ما وارد دانشگاه شدیم، یه چیزی خیلی تعجب ما رو به خودش جلب کرده بود!

اونم تفکیک سرویس بهداشتی دانشجویان از اساتید! حقیقتش ما با این مسله مشکل نداشتیم...مشکل سر اختلاف طبقاتی بود! حالا یه چیز با حال تر که دستشویی اساتید مشترک بود...تفکیک جنسیت نداشت!!!

ولی ما هم که گوشمون بدهکار نبود....این طور توجیه می کردیم که ما از اساتید آینده ایم....پس از همین الان از این امکانات اساتید استفاده می کنیم!

خلاصه تا اخر دانشگاه هم یکبار از سرویس بهداشتی دانشجویان استفاده نکردیم!

ترم اخر بودیم...سر کلاس زبان تخصصی! یه استاد خانوم داشتیم که خیلی محترم و فک کنم مجرد بودن! در وصف این سرکار خانوم همین بس که، کسی مثل گل پسر که تموم دانشگاه رو گوشه ی آخر کلاس سپری کرده بود، ولی سر کلاس این سرکار خانوم(متاسفانه فامیلش رو به یاد ندارم...ولی می دونم اسمش مرضیه بود) می رفت و 1 متری استاد می شست و مجذوب درس می شد!

فک کنم که این استاد ما مشکل گوارشی داشت...اخه ما 2 شنبه ها ازصبح تا ظهر با ایشون کلاس داشتیم! بلافاصله تا 2 ساعت کلاس تموم می شد با کله می رفت همون جا که ما نسبت بهش اعتراض داشتیم!

یه مسول خوابگاه داشتیم خیلی اذیتش می کردیم! یک شب حدود ساعت 3 و 4 صبح تو حیاط خوابگاه نشسته بودیم...بگو و بخند و...!!! از اون جایی که خوابگاهمون اطرافش فضای سبز بزرگی بود، ما شاهد انواع موجودات بودیم! همون شب بچه ها 1 خرگوش چاق و چله شکار کردند!

به پیشنهاد آقای ؟؟؟؟ تصمیم بر این شد که کبابش کنیم! نصف شب خوابگاه رو گذاشتیم روی دود!!! مسول خوابگاه پرید بیرون! فک کرده بود اتیش سوزی شده بود!

خلاصه خرش کردیمو اوردییمش پای اتیش! موقع خوردن که شد هیچکس خوشش نمی اومد که بخوره...همه به یه نحو در جا زدن! ما هم از فرصت استفاده کردیم و هر 15 تا سیخ رو بخورد مسوول خوابگاه دادیم! ما بقی گوشت رو هم بهش دادیم گفتیم که ببر برای فردا شبت!(اینجاس که می گن لعنت بر شگم!)

همه رفتیم خوابیدیم! ماهیانه یه پولی می دادیم مسول خوابگاه که هر صبح بیاد بیدارمون کنه و صبحانمو رو برایمون بیاره!

فردا صبح ماجرا طبق روال صبحانه رو میل کردیم! ولی چه میل کردنی....مسول خوابگاه همون دیشب متوجه شده بود که کباب خر گوش میل نموده...ولی به روی خودش نیاورده بود ولی صبحش جبران کرد! نامرده با سرنگ داخل شیر های صبحانه ی ما 4 نفر مایع ظرف شوویی ریخته بود!

حالا خود دوستان مستحضرن که ترکیب مایع ظرف شووی با شیر باعث مشکلات گوارشی میشه و پدیده ی گلاب به روتون پیش میاد!!!

دوستان من اصولن ادم بد شانسیم ولی نمی دونم چرا اون روز صبح میل به شیر نداشتم و شیرمو دادم اقای؟؟؟؟کوفت کنه!

حالا تصور کنید ما با این وضع رفتیم سر کلاس زبان تخصصی...مدام سر کلاس این 3 نفر مثل موج مکزیکی بالا و پایین می شدن! من فک کردم می خوان مسخره بازی در بیارن...محلی بهشون نذاشتم و تو کف درس دادن بودم!

استاد پایان کلاس رو اعلام کرد! اون 3 نفر مثل زندانی آزاد شده، با عجله رفتن به سمت سرویس بهداشتی اساتید!

منم طبق عادت رفتم که ابی به سر و صورتم بزنم که استاد محترم، مرضیه جان هم طبق عادت، وارد شدن و به قول آقای؟؟؟ رفتن تو کابین 5 که دلواز تر بود!

چند ثانیه بعد ما 4 نفر داشتیم همزمان دست و صورت می شستیم که گلاب به روتون.....هر 4 تا همزمان با هم گفتیم جـــــــــــــــــــــــــــاش!!!

نمی دونم چرا خانوم استاد از این اتفاق طبیعی ناراحت شدن و با گریه از کابین اومدن بیرون و مراتب رو به حراست گذارش دادن!


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مخاطب خاص!
سه شنبه 15 اسفند 1398 ساعت 21:7 | بازدید : 602 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

سنگ باشی

سنگ ها عاشقت می شوند

گل باشی

گل فروش ها عاشقت می شوند

رها در خیابان باشی

ولگرد ها عاشقت می شوند

درخت باش

تا گل پسر و شاعران عاشقت بشوند!

 

این چند بیت زیر از قصیده ای هست که در رثای خودم سرودم

:D....ولی بنابر دلایلی نمی تونم شعر کاملش رو بنویسم!


هر که عاشق بر گل پسر شد منسبی ممتاز دارد

احترامی بس مقدر پیش اهل راز دارد

مکتب عشق گل پسر ی که 67 ملت در شگفت از این که

67 تن جانباز دارد

ای بنازم بر چنین هنگی

که پیشاهنگ لشکر همچون.... سرباز دارد

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
بمب
دو شنبه 14 اسفند 1398 ساعت 21:8 | بازدید : 591 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )


در مرکز برج اخلاق

بمب کار گذاشته اند

تنها،

وجدان انسانی می تواند

خنثایش کند

که هفت کفن پوسانده است

 

 

***برای شفای همه ی مریضان و بخصوص مریض منظور صلوات!


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تی شرت 70 هزار تومنی....
دو شنبه 14 اسفند 1398 ساعت 3:26 | بازدید : 539 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

سلام و ادب و احترام و خوش آمد گویی و... خدمت داداش ها و خواهرای گرامی خودم البته در دنیای مجازی!

این یه خاطره ای هست که در ادامه مطلب گذاشتم ولی چون بنابر دلایلی که بعضی ها لایق خواندن آن نیستن مجبورا ادامه مطلب را رمز دار گذاشتم!

البته شاید برای بعضی ها تکراری باشه...

عزیزانی که مایلند برای خواندن این مطلب لطف کنند خبر کنند چون ممکنه من فراموش کنم و شرمنده بشم!

یاعلی مدد



|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
صدا کن
یک شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 21:46 | بازدید : 587 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

اگر

باران آمد

صدا کن مرا

مبادا

سنگ ها در أغوش باران پر بگيرند و

من خواب باشم

 

 

 

 

***سلام! من برگشتم....


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
از گلشیفته فراهانی تا عمه بلقیس
یک شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 19:29 | بازدید : 596 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

 

 

عمه بلقیس به همه چیز کار داشت ، به اینکه دختر همسایه تازگی ها زیر ابرویش را برداشته ، به اینکه زن مطلقه ای که طبقه ی دوم زندگی می کرد بعد از نیمه شب برگشته ، به اینکه فلانی توی مهمانی دامن کوتاه پوشیده.  عمه بلقیس زن نجیبی بود و دوست داشت که همه ی دنیا مثل او به مقوله ی نجابت نگاه کنند. هرکس حرکتی می کرد که با عرف و سنت های او نمی خواند عمه بلقیس لبش را  می گزید و روی گونه هایش می زد اما هیچ پاسخ  صریحی برای رد آن نداشت. اگر خیلی به چالش می کشیدی اش و ثابت می کردی که فلان کار آنقدرها هم بد نبوده می گفت: وا خدا مرگم بده ،همسایه ها چی فکر می کنند؟؟؟چون اصولا اینکه بقیه چه فکری می کنند در فرهنگ عمه بلقیسی از اینکه خود آدم چه فکری می کند مهم تر است.

 

لازم نیست عمه ی کسی باشید تا عمه بلقیس باشید. “عمه بلقیسی” فرهنگ غالب کشور ماست. عمه بلقیس ها همه جا هستند و  به همه چیز کار دارند. به عقاید دیگران، به لباس پوشیدن دیگران، به آدامس خوردن دیگران، به اینکه کی با کی رفت و با کی آمد و با کی خوابید. عمه بلقیس ها  داعیه دار فرهنگ و شرافت و نجابت و همه چیزهای اینجوری هستند و ماموریت دارند مردم را زیر ذره بین بگذارند و نقد و ارشاد کنند. در  فالس نیوز در مورد دست دادن اصغر فرهادی با آنجلینا جولی می نویسند یا در مورد خندیدنش با جودی فاستر. عمه بلقیس ها همه را شکل فاحشه می بینند. اصولا دریچه ی دیدشان از زیپ شلوارشان باز تر نمی شود.هرکس یک کم متفاوت، یک کم شاد، یک کم آزاد، یا ساختار شکن باشد در قاموس عمه بلقیس  فاحشه به شمار می رود. این را هم بگویم که در قاموس عمه بلقیس بقیه بدی ها مثل دزدی، دروغ گویی ، ریاکاری و … مهم نیست.  مهم  این است که فاحشه لقب نگیری. و البته آنها در بکار بردن این برچسب امساکی به خرج نمی دهند.

 

عمه بلقیس ها  مردمان نازنینی هستند گاه،پدر ها و مادرهای ما، دایی و خاله و گاه خود ما هستند. اما باید درک کنند که همه مثل هم نیستند و همه مثل هم فکر نمی کنند، لازم است حد خودشان را بدانند.گاه لازم است در برابرشان ایستاد و در نهایت قاطعیت بهشان گفت: آنچه دیگران با زندگی خودشان می کنند به شما مربوط نیست! چیزهایی وجود دارد که متعلق به حریم خصوصی افراد است.تا وقتی آزادی های آن فرد مانع آزادی و امنیت ما نشده است ما حق مداخله در آن را نداریم.مطلب به درازا کشید، می خواستم عکس گلشیفته فراهانی را برایتان به اشتراک بگذارم. نمی دانم چرا یاد عمه بلقیس افتادم.
گفتم پیش خودم که چی عکس لخت مردم رو دست به دست میکنیم. چه به طرفداری چه به سرزنش . کلا درسته ؟نه درسته.؟اونی که خوشش میاد نه... حالا عمه بلقیس که بدش میاد چرا دنبالش میگرد و واسه اینو اون میفرسته ؟ تو ضمیرشم  بدش میاد ؟ عکس پهن ( ناخوشایند )هم بود تن تن میفرستاد واسه همه؟ خدا وکیلی؟

منبع:

نسوان

 

پی نوشت: این کارتون رو هم امروز دیدم. به جای عکس گلشیفته فرهانی براتون به اشتراک گذاشتم.

 

 


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دوباره....
شنبه 12 اسفند 1398 ساعت 12:46 | بازدید : 556 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

دوباره اومدیم ما با کوله باره......

دوستان سلام! من شادی یزدانی (بیاد مجالسna)خواهر بزرگتر ♥...گل پسر...♥ خدمت شما ...تا اطلاع ثانوی !فک کنم ♥...گل پسر...♥ توضیحات کافی رو در پست قبل داده اند و تکرار مکررات درست نیست... دوست داشتم زودتر خدمت برسم ولی به دلایلی حضرت آقای ♥...گل پسر...♥ این اجازه رو نداده بودند لذا از همه عذرمی خوام!

طی تماس تلفنی که دیشب با ♥...گل پسر...♥ داشتم،امر فرمودن که برای پست امروز این مطلب حاضر ارسال شود...به امید اینکه مورد توجه همگان قرار گیرد!


به نامش دفتر عشقم گشته مفتوح

خوش آن ِ دفتر که عنوانش ....است

 

 

 

یاعلی


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ورسک
سه شنبه 7 اسفند 1398 ساعت 23:22 | بازدید : 602 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )

باید پرواز کنیم

من از پنجره ی شرقی و

تو از پنجره ی غربی

قرار ما روی پل ورسک



درود و سلام خدمت همراهان....عزیزان...مهربانان....بزرگواران...!!! داشتم به یه چیز جالب فکر می کردم! اون وقتا که دانش آموز بودیم...فک کنم سال چهارم دبیرستان....کتابی داشتیم به نام متون نظم و نثر! بعدش یه درسی داشت به اسم بوی جوی مولیان! فک کنم تو کتاب 4 مقاله ی نظامی هم خونده باشمش(باور کنین همه ی اینا رو از سال 84 یاد دارم!) بعدش می گفت که نصر بن احمد میره یه جای خوش  اب و هوایی و چند سال می مونه....همه ی سربازان و لشگریان دلشون برای زن و بچه شون تنگ میشه و میرن به رودکی می گن کاری بکن که بر گردیم...همون بخارا! رودکی یه شعری می گه تحت هنوان بوی جوی مولیان....نصر بن احمد با شنیدن این شعر....عجولانه به شهرشون بر می گرده!

حالا چی می خوام بگم؟؟؟ راستش پارسال دقیقا من همین موقع رفتم تایلند...از پارسال تا حالا هوای رفتن تو سرم هست...که امروز دایی جان شعر بوی موی تایلند رو برای من خوند و من هم لبیک گفتم!!!

با اجازه ی همه ی عزیزان....برای یه مدت کوتاهی از پیشتون میرم...ولی با دست پر بر می گردم! قول می دم! ایشالا به یاری و حول وقوه ی الاهی....!

برای همتون مهر و تسبیح کادو میارم! مثل کادوو هایی که پارسال برای دوستان و خواهرانم اوردم(برای اطلاعات بیشتر به شادی مراجعه شود)

قول می دم قبل ز سال جدید بر گردم! دلم براتون تنگ میشه! اگه تا قبل از سال جدید نیومدم....باور کنید که بهله...گل پسر از همون جا رفته پیش خدا!!!!

با اجازه...یاعلی!




|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مرده!!!
دو شنبه 6 اسفند 1398 ساعت 23:3 | بازدید : 580 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )


دخترم،

حسابی روی این جهان باز نکن

بلند شو

با دو سیلی خالی شو

مرده که ترس ندارد!!!


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
طعمه ی روزگار
یک شنبه 6 اسفند 1398 ساعت 12:38 | بازدید : 560 | نوشته ‌شده به دست H-Y | ( نظرات )
 
 
پاهایم را که در آب میزنم ، ماهی ها جمع میشوند

شاید اینها هم فهمیده اند که یک عمره طعمه ی روزگار بوده ام !

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2